ثمره عشق *من و همسر **ابولفضل کوچولو **ثمره عشق *من و همسر **ابولفضل کوچولو **، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

** کودک من **

حرف دل....

سلام گلکم جیگر مامان الان لالا کردی و دارم یه دستی تایپ میکنم چون دارم گهواره ات رو تکون میدم .... کوچولوی مامان امروز داشتم فکر میکردم به اینکه چقدر زود 4 ماه گذشت...5 روزه دیگه 4 ماهت تموم میشه عسلم...اصلا باورم نمیشه ...انگار دیروز بود به دنیا اومدی ...چه لحظه های شیرینی رو با هم پشت سر گذاشتیم چه روز های بارداری من که همیشه و همه جا با  هم بودیم با هم میخوردیم با هم لالا میکردیم با نفس کشیدن من تو هم نفس میکشیدی ولی الان دیگه اقا شدی دیگه واسه خودت مستقل شدی هر موقع گشنه ات بشه یه طوری میفهمونی بهم ...هر موقع خوابت بیاد میخوابی ....هر وقت بخوای بیدار میشی ...خلاصه دلبندم احساس میکنم خیلی خیلی زود گذشت وقتی عکسات رو نگاه میکنم ...
6 آبان 1392

عزیزم با تاخیر زیاد (( دو ماهگیت مبارک ))

سلام گلم الان که دارم برات مینویسم تو دو ماه و12 روزته ببخشید که دیر شد آخه زیاد وقت نوشتن رو ندارم خیلی دلم میخواد تند تند بیام و برات بنویسم ولی نمیشه .امروزبعد از یک هفته با لب تاب اومدم آخه بیشتر با گوشی میام نت و به وبت سر میزنم گلم چون وقتی بیداری نمیتونم با لب تاب بیام ... راستــــــــــی ابوالفضل نازم 2 ماهگیت با تاخیر 12 روزه مبارک باشـــــــــــــــه ....   کوچولوی نازنینم خواب بودی ولی الان بیدار شدی فدای اون خوابت که وقتی بیدار میشی ساکتی ولی الان بعد از چند دقیقه داری نق میزنی اگه خوابیدی میام و این پست رو تکمیل میکنم فعلا بای *************************************   دوباره نوشتم .....ب...
25 شهريور 1392

تو و این روز ها ...

سلام فسقلی مامانی اومدم دوباره عسلم بار آخری که اومدم برات نوشتم حدودا 10 روز پیش بود فندوقم . .. حالا اومدم تا برات دوباره حرف بزنم ...از وقتی که تو اومدی کلا زندگی برامون رنگه دیگه ایی گرفته با ورود تو  حسمون به زندگی تغییر کرد چراکه الان دیگه ما پدر و مادر شدیم و مسئولیت بزرگی به گردنمونه ...نمیدونم  چرا ولی حس میکنم از وقتی که تو به دنیا اومدی خودم کلی عوض شدم حالا دیگه میفهمم مادر بودن یعنی  چی البته هنوز خیلی مونده ولی خب کم کم دارم متوجه میشم... گذشت ادم ...صبر آدم.... رفتار و سکنات  آدم به کلی تغییر میکنه چون دیگه اسم مادر روش اومده   ادامــــــه مــــــطلب فرامـــــــوش نشـــــــه ...
4 شهريور 1392

بعد از به دنیا اومدن تو ....!!!

سلام کوچولوی قشنگم بازم مامانی اومد ( الان که دارم برات مینویسم تو خیلی نااااااااااااااااااااااااز خوابیدی و ساعت ١٢ شب روز ٥ شنبه ٣ مرداده ...). همیشه تو نوشته ای قبلیم برات مینوشتم اون تو تو شکمم جات خوبه /؟ خوش میگذره ؟ یادش بخیررررررر هر کدوم واسه خودش دورانیه ...الان دیگه من با دیدن تو متوجه میشم که در چه حالی گل پسرم ... اومدم تا دوباره برات از خودت بگم ... فردای زایمان با هم اومدیم خونه یه کم درد داشتم ولی خب برا خاطر تو جیگرم تحمل میکردم اومدیم خونه و مستقر شدیم و من کم کم دلم میخواست حسابی وارد بشم البته نه به اون زودی چون هنوز کار زیادی از دستم بر نمیومد   دوســـــتای گـــــــلمممممم ادامــــه مطــــلب یادتـــ...
4 مرداد 1392

خاطره.8/4/92..روز قبل از اومدن پسر نازم (ابولفضل کوچولو)

سلام سلاممممممممممم صدتا سلام ما اومدیمممممممممممم الان که دارم مینویسم گل پسرم .عشــــــــــــــــقم لالا کرده و منم برای اینکه بتونم تمام حرفامو بگم دارم تند تند تایپ میکنم . میخوام ازیه روز قبل از تولد ابولفضل نازم بگم . روز شنبه بود و من ازشب قبلش حس کرده بودم که حرکتای گل پسری کم شده یعنی ازجمعه شب برای همین یه کم نگران شدم .روز شنبه رفتم پیش خانم دکترم و صدای ضربان قلب جیگرم رو شنیدم و خیالم راحت شد . بعد گفت اگر میخوای خیالت بیشتر راحت بشه برو بیمارستان و یه نوار تست حرکت جنین بگیر منم رفتم و خدارو شکر  تایید کردن که حرکتش خوبه و مشکلی نیست ولی تو نوار حرکت جنین انقباض دیده شد .از همونجا زنگ شدن به خانم دکترم و گف...
24 تير 1392