خاطره.8/4/92..روز قبل از اومدن پسر نازم (ابولفضل کوچولو)
سلام سلاممممممممممم صدتا سلام ما اومدیمممممممممممم
الان که دارم مینویسم گل پسرم .عشــــــــــــــــقم لالا کرده و منم برای اینکه بتونم تمام حرفامو بگم دارم تند تند تایپ میکنم .
میخوام ازیه روز قبل از تولد ابولفضل نازم بگم . روز شنبه بود و من ازشب قبلش حس کرده بودم که حرکتای گل پسری کم شده یعنی ازجمعه شب برای همین یه کم نگران شدم .روز شنبه رفتم پیش خانم دکترم و صدای ضربان قلب جیگرم رو شنیدم و خیالم راحت شد . بعد گفت اگر میخوای خیالت بیشتر راحت بشه برو بیمارستان و یه نوار تست حرکت جنین بگیر منم رفتم و خدارو شکر تایید کردن که حرکتش خوبه و مشکلی نیست ولی تو نوار حرکت جنین انقباض دیده شد .از همونجا زنگ شدن به خانم دکترم و گفت حالا که انقباض داره اگه آمادگیشو داره فردا یعنی همون تاریخ ٩/٤/٩٢ بره بیمارستان ...خلاصه منم ازخــــــــــــــــدا خواســـــتــه گفتم باااااااااااااااااااااااشه .از بیمارستان اومدیم بیرون و زنگ زدم به جناب آقای همسر و بهش گفتم و اونم کلی خوشحال شدددددددددددد.اومدیم خونه و منم یه کم به کارای خونه رسیدم و ساک هامون که اماده کرده بودم چک کردم که چیزیکم نباشه و مدارک رو برداشتم گذاشتم تو کیف و مه چی رو آماده کردم . شبش مگه خوابم میبرد کلی فکر کردم به همه چی به این ٩ ماه که چقدر زود گذشت به این که چه روزایی رو گذروندیم با هم ...به اینکه فردا صبحش دیگه جیگرم تو شکمم نبود و بغلم بود .....به معده درد های شدیدی که میگرفتم ولی همه رو به ذوق و عشق پسر نازم تحمل میکردم و حاضر نبودم دارو بخورم .به تکون خوردنای جیگرم به سکسکه هاش .........به ....به اینکه دیگه از فردا تو دلم نبد که تکوناش رو حس کنم . به اینکه این ٩ ماه چطوری گذشت. و بعد از این روزام چطوری میشه ...و کلی چیزای دیگه .
اون شب از ساعت ٤ به بعد دیگه خوابم نبرد و بلند شدم و دفتری که گرفته بودم تا تمام خاطرات ابولفضل جونم رو ثبت کنم رو اوردم و از حس و حالم نوشتم براش که چه حسی دارم کمتر از ٣-٤ ساعت مونده بود به اینکه من برم بیمارستان ...بعد از خوندن نماز صبح به اتفاق همسر جان دو رکعت نماز هم خوندیم برای سلامتی پسر نازمون..از چند روز قبلشم یه متن پیامک نوشته بودم و آماده کرده بودم که بعد از به دنیا اومدن نی نی به دوستای گلم پیامک کنم ...این بود خاطره یه روز قبل از زایمان و به دنیا اومدن فسقلی ما...
خاطره زایمان انشاالله به زودی و تو پست بعدی