عزیزم با تاخیر زیاد (( دو ماهگیت مبارک ))
سلام گلم
الان که دارم برات مینویسم تو دو ماه و12 روزته ببخشید که دیر شد آخه زیاد وقت نوشتن رو ندارم خیلی دلم میخواد تند تند بیام و برات بنویسم ولی نمیشه .امروزبعد از یک هفته با لب تاب اومدم آخه بیشتر با گوشی میام نت و به وبت سر میزنم گلم چون وقتی بیداری نمیتونم با لب تاب بیام ...
راستــــــــــی ابوالفضل نازم 2 ماهگیت با تاخیر 12 روزه مبارک باشـــــــــــــــه ....
کوچولوی نازنینم خواب بودی ولی الان بیدار شدی فدای اون خوابت که وقتی بیدار میشی ساکتی ولی الان بعد از چند دقیقه داری نق میزنی اگه خوابیدی میام و این پست رو تکمیل میکنم
فعلا بای
*************************************
دوباره نوشتم .....برات
ادامه مطلب یادتون نررررررررررره لفطا
سلام پسر نازنیم دوباره اومدم بعد از دو روز اومدم که این ست رو تکمیل کنم نمیدونم چرا زیاد وقت نمی کنم بنویسم .
بزار از روزی بگم که دقیقا دو ماهت شد رفتیم واکسنت رو زدیم قبل از واکسن زدن یه کم شیر دادم بهت که اذیت نشی بعدش خامه گفت پاهات رو محکم نگه دارم وااااااااااای لحظه بدی بود نمیتونستم ببینم که تو پاهای کوچولو نازت سوزن بزنن ولی خب برای سلامتیت بود عزیز دلم ...موقع زدن رومو کردم اونطرف که نبینم ...وقتی سوزن زد یهو شدیدا زدی زیر گریه خیلی شدید گریه کردی منم سریع بلندشدم و راه بردمت دارو هزار مرتبه شکر که زود اروم شدی ولی این آخر کار نبود اون یکی پات هم مونده بود که باید واکسن میزد اونم به همین شکل ...بعد از واکسن یه کم جای سوزن خون اومد که وقتی بابایی دید دلش کباب شد و حسابی ناراحت شد ...خدارو شکر تو بعد از واکسن زدن تب نکردی شاید فقط نیم ساعت سرت یه کم گرم شد ولی تب نبود از این بابت خوشحال شدم بی نهایت ...دوست دارم پسرنازم که قوی بودی ...
اینم عکس جای واکسنت پسر خوشگلم
اینم عکس بعد از حمامت ...حمامی که خودم بردمت جیگر مــــــــــــن
عاشق حمام کردنی و صدات در نمیاد کلی حال میکنی پسرم
اینجا هم نزدیک 2 ماهت بود که با عمه اینا رفتیم جنگل ببینی چقدر در حال تفکری
اینجا هم من بغلت کرده بودم بابایی هم عکس انداخت ازمون
اینم یه عکس خوشمل از خنده تو عاشق این خنده هاتم اخه ببین چقدر نازمیخندی
میبوسمت هوارتاااااااااااا
اینم یه مدل دیگه از خوابیدنت اینجا عین بابایی خوابیدی عزیزمم پدر و پسر مث هم ههههه
راستی اینم عکس لباس هایی که خاله برات بافته ولی حیف که سبزه همین الانم بهت کوچیکه ...
ژاکت و کلاه ..
جلیقه همراه با پاپوش
خیلی ناز شدن دست خاله درد نکنه
تازه دو ا دیگه هم برات بافته که چند روز پیش به دستم رسید ممنون خاله جون ....
راستی دلبندم مامان جون رو یخچالشون چند تا از این کفشدوزکا دارن که وقتی میبرمت جلو اونا کلی میخندی و دست و پا میزنی خیلی باحاله اون لحظه میوام بچلونمت عزیزم ...
ابولفضل نازم بار آخر یعنی همون ٢ ماهگی رفتیم درمانگاه وزنت شده بود ٥ کیلو و ٨٠٠ .
دیگه اینکه مث مامانت عاشق بیرون رفتنی وقتی با ماشین میریم بیرون کلی حال میکنی و آخرش هم یه کم چرت میزنی آخه وقتی تو رو باردار بودم خیلی بیرون میرفتیم مخصوصا ماه آخر واسه مینه که فکر کنم خوشت میاد یاد اون موقعه ها میافتی خوشگلم
یادمه فکر کنم حدودا یک ماه مونده بود به زایمانم که بیایی بغلمون با عمو و عمه جون اینا رفته بودیم جنگل از یه شیب خیلی تند رفتم بالا همه تعجب کرده بودن میگفتن پس پسرت خلبان میشه عاشقتمممممم گلکم
عاشقتیممممممممممم و خیلی خیلـــــــــــی دوست داریم
سعی میکنم زود به زود بیام برات تعریف کنم
خداحافظ تا اطلاع ثانوی