ثمره عشق *من و همسر **ابولفضل کوچولو **ثمره عشق *من و همسر **ابولفضل کوچولو **، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

** کودک من **

بعد از به دنیا اومدن تو ....!!!

1392/5/4 0:41
نویسنده : مامانی *نی نی *
1,123 بازدید
اشتراک گذاری

سلام کوچولوی قشنگم بازم مامانی اومد

(الان که دارم برات مینویسم تو خیلی نااااااااااااااااااااااااز خوابیدی و ساعت ١٢ شب روز ٥ شنبه ٣ مرداده...).

همیشه تو نوشته ای قبلیم برات مینوشتم اون تو تو شکمم جات خوبه /؟ خوش میگذره ؟ یادش بخیررررررر هر کدوم واسه خودش دورانیه ...الان دیگه من با دیدن تو متوجه میشم که در چه حالی گل پسرم ...

اومدم تا دوباره برات از خودت بگم ...

فردای زایمان با هم اومدیم خونه یه کم درد داشتم ولی خب برا خاطر تو جیگرم تحمل میکردم اومدیم خونه و مستقر شدیم و من کم کم دلم میخواست حسابی وارد بشم البته نه به اون زودی چون هنوز کار زیادی از دستم بر نمیومد

 

دوســـــتای گـــــــلمممممم ادامــــه مطــــلب یادتـــــون نرررررره

خاله جون هم اومد یه هفته ایی مونده بد خدا خیرش بده خیلی خیلی کمک کرد مامان جون که همش از تو نگهداری میرد و خاله جون هم به کارهای خونه میرسید واقعاااااااااااا دستشون درد نکنه .

بعد از اومدن خونه شب ها خیلی سعی میکردم حواسم بهت باشه تا اگه یه وقت گریه کردی بفهمم گهوارت رو کنار تختمون گذاشته بودم و سعی میکردم تا جایی که میتونم خواب سبک داشه باشم عزیز دلمممممم میخوابیدم و با هر صدای تو بیدار میشدم برای شیر خوردنت و برای تعویض پوشکت .برای همین یه دو سه روز کم خوابی داشتم ..شب اول و دوم یه کم بی قراری کردی و حسابی گریه میکردی فکر کنم جای خوابت تغییر کرده بود گل پسرمممم قبلش تو شکمم بودی و حالا باید به یه محیط جدید عادت میکردی برای همین بود که یه کم اذیت شدی ..البته دلیل دیگه ایی هم داشت و اونم این بود که دو سه روز اول حس میکردم سیر نمیشی ابوالفضل نازم چون همش گرسنه ات بود با هر گریه تو منم گریه میکردم فکر میکردم کاری از دستم برات بر نمیاد چون سیر نمیشدی با اون حالم گریه های شدید تو رومیدیدم و منم پا به پات گریه میکردم و نمیدونستم باید چی کار کنم گریه هایی میکردی که دلم کباب میشد همش از خدا میخواستم دو روز زودتر بگذره آخه میگن تا یکی دو روز اول همین طوره و بچه سیر نمیشه یعنی شیر زیاد نداری برای همین بود ...

خلاصه اون دو روز گذشت با کلی غصه خوردن من ...و خدارو شکر که بعدش خوب شد .

روزای اول که همش خواب بودی و ساعت بیدارید خیلی کم بود و خب این کاملا طبیعیه انقدر میخوابیدی که گاهی دل من و بابیی حسااااااااااااابی برات تنگ میشد

(( روز ها پشت سر هم گذشت و گذشت و من

حساااااااااااااااابی سرگرمت شده بودم انقدر که حساب روزا از دستم در رفته بود و نمیدونستم چند شنبه اس ...منی که همش حوصله ام سر میرفت . نمیدونستم چی کار کنم همه میگفتن بزار گل پسرت بیاد دیگه حوصلت سر نمیره...واقعا هم همین طوره ..فقط زمان هایی که خوابی یا به کارام میرسم یا میام نت ))

 دردام با گذشت زمان کمتر میشد روز ٨ رفتم  برای کشیدن بخیه بعد از اون خیلی سبک شدم و احساس راحتی کردم..

روز ١٥ رفتیم درمانگاه برای چکاب مادر و نوزاد

تو  توی بدو تولد وزنت :٣٢٥٠ بود 

توی روز ١٥   : ٣٧٠٠   شده بودی خدارو شکر که گفتن خوووووووووبه

و قدت : ٤٩ سانت

راستی

 نافت هم روز ١١ افتاد

قربونت برم که نافت اذیتت میکرد عزیزممممممم منم همشخدا خدا میکردم که زودتر بیافته آخه من میترسیدم با داشتن بند ناف خودم عوضت کنم

خودمم چکاب شدم خانم دکتره گفت خیلی رنگ و روت زرد شده و بی رنگ و رو شدی گفت خیلی کم خون شدی و برام قرص و دارو نوشت و گفت یه کم به خودت برس ...

 بعد از گذشت ٢٥ روز ازتولدت

خوابای توی روزت ساعت هاش کمتر شده گل پسرممممممممممم و زمان بیداریت داره کم کم زیاد میشه ولی یه کم گریه میکنی مخصوصا وقتی دل درد میگیری ...وقتی دل درد میگیری کاملا مشخصه وقتی بغلمی  پاهات رو هی جمع میکنی تی شکمت و گریه میکنی ...

شبا هم تقریبا عادت کردم وقتی گریه میکنی بیدار میشم سیرت میکنم با این که خودم شدیدا خوابم میاد خمیازه گاهی هم شبا کاملا بیدار میشی و چشمات کاملا بازه و انگار  قصد خواب نداررررررررررررررررری  و منم بیدار نگه میداری قربونت برم با اون چشمای ناز و کوشولوت این ور  و اون ور و نگاه میکنی فدااااااااااااااااااااااای تو ...عاشقتیممممممممممممممم

وقتی هم باهات حرف میزنیمممممم کاملا خیره میشی و نگاه میکنی و ساکت میشی دوست داری همش یکی باهات حرف بزنه ...عاشق اون نگاه کردنتممممممممممممممممممم جیگرمممممممممممم

بابایی هم هر وقت از سر کار میاد میاد پیشت میشینه و نگاهت میکنهو میگه چه خبر ا پسرمووووووون .

وقتی که بغلت میکنم حس خیلی خوبی دارم حسی که غیر قابل توصیفه ..حس آرامش حس دوست داشتن .حس اینکه انگاررررر خیلی وقته کنارمی و بهت کاملا وابسته شدم وقتی یه کم زیاد میخوابی دلم حساااااااااااااااااابی برات تنگ میشه و وقتی بغلت میکنم دلم نمیخواد بزارمت پایین دوست دارم چند ساعت همونجور بغلم باشی پسر دوست داشتنی من ...

شناسنامه ات رو هم گرفتیم عزیز دل....

 

الانم داری گارد گریه کردن میگیری و برای همین من دیگه نمیتونم بنویسم و باید بیام بغلت کنم تا گریه ات شدید نشده ...

دوست دارمممممممممم پسرممممممممممممممممم

فعلا خدانگهدااااااااااااار تا حرف های بعدی و پست بعدی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

کاکل زری یا ناز پری
4 مرداد 92 11:11
ارزو جون خیلی خوب که به همه چیز عادت کردی و حالت خوب شدهههههه الهی شکررررررررررر انشااالله از این به بعد دیگهههههههههه به مادرو پسر خوش میگذره ای جونممممممممم
اسماء ღ مامانه فسقل ღ
4 مرداد 92 18:38
عزززززززززززییییییییییییییییییییزم ای جانم منم نینی میخوامچه سرگرمی باحالی