ثمره عشق *من و همسر **ابولفضل کوچولو **ثمره عشق *من و همسر **ابولفضل کوچولو **، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

** کودک من **

1/9/92 ...وقتی مادر هستی ...!!!

سلام جیگر مامان    ابوالفضل ناز مامان یکی دو روز پیش از تو یه وبلاگی متنی خوندم که خودش هم این مطلبرو از سایت مادر بانو برداشته وقتی خوندم جالب بود و دوست داشتم بزارم تو وبلاگت چون خیلی زیباس .... وقتی “مادر” هستی؛ دیگر همه چیزت با بقیه ی خانم های همسن و سال دور و برت که بچه ندارند فرق می کند، از تناسب اندام که کم ارزش ترین چیز می تواند باشد بگیر تااااا طرز فکر و نوع نگاهت به زندگی و عقایدت! وقتی “مادر” هستی؛ دیگر خیلی از رفتارها را نباید انجام دهی، چون بچه ات یاد می گیرد. خیلی حرف ها را نباید بزنی چون بچه ات می شنود. خیلی اعمال را باید مراقبت کنی و مداومت، چون بچه خردسالت مثل یک ...
1 آذر 1392

حرف دل....

سلام گلکم جیگر مامان الان لالا کردی و دارم یه دستی تایپ میکنم چون دارم گهواره ات رو تکون میدم .... کوچولوی مامان امروز داشتم فکر میکردم به اینکه چقدر زود 4 ماه گذشت...5 روزه دیگه 4 ماهت تموم میشه عسلم...اصلا باورم نمیشه ...انگار دیروز بود به دنیا اومدی ...چه لحظه های شیرینی رو با هم پشت سر گذاشتیم چه روز های بارداری من که همیشه و همه جا با  هم بودیم با هم میخوردیم با هم لالا میکردیم با نفس کشیدن من تو هم نفس میکشیدی ولی الان دیگه اقا شدی دیگه واسه خودت مستقل شدی هر موقع گشنه ات بشه یه طوری میفهمونی بهم ...هر موقع خوابت بیاد میخوابی ....هر وقت بخوای بیدار میشی ...خلاصه دلبندم احساس میکنم خیلی خیلی زود گذشت وقتی عکسات رو نگاه میکنم ...
6 آبان 1392

عزیزم با تاخیر زیاد (( دو ماهگیت مبارک ))

سلام گلم الان که دارم برات مینویسم تو دو ماه و12 روزته ببخشید که دیر شد آخه زیاد وقت نوشتن رو ندارم خیلی دلم میخواد تند تند بیام و برات بنویسم ولی نمیشه .امروزبعد از یک هفته با لب تاب اومدم آخه بیشتر با گوشی میام نت و به وبت سر میزنم گلم چون وقتی بیداری نمیتونم با لب تاب بیام ... راستــــــــــی ابوالفضل نازم 2 ماهگیت با تاخیر 12 روزه مبارک باشـــــــــــــــه ....   کوچولوی نازنینم خواب بودی ولی الان بیدار شدی فدای اون خوابت که وقتی بیدار میشی ساکتی ولی الان بعد از چند دقیقه داری نق میزنی اگه خوابیدی میام و این پست رو تکمیل میکنم فعلا بای *************************************   دوباره نوشتم .....ب...
25 شهريور 1392

تو و این روز ها ...

سلام فسقلی مامانی اومدم دوباره عسلم بار آخری که اومدم برات نوشتم حدودا 10 روز پیش بود فندوقم . .. حالا اومدم تا برات دوباره حرف بزنم ...از وقتی که تو اومدی کلا زندگی برامون رنگه دیگه ایی گرفته با ورود تو  حسمون به زندگی تغییر کرد چراکه الان دیگه ما پدر و مادر شدیم و مسئولیت بزرگی به گردنمونه ...نمیدونم  چرا ولی حس میکنم از وقتی که تو به دنیا اومدی خودم کلی عوض شدم حالا دیگه میفهمم مادر بودن یعنی  چی البته هنوز خیلی مونده ولی خب کم کم دارم متوجه میشم... گذشت ادم ...صبر آدم.... رفتار و سکنات  آدم به کلی تغییر میکنه چون دیگه اسم مادر روش اومده   ادامــــــه مــــــطلب فرامـــــــوش نشـــــــه ...
4 شهريور 1392