برگشت از مهمونی
سلام فسقلی قشنگم♣
خوبی فدات شم ..؟ چقدر این ٣ روز که نبودم دلم برات تنگ شده بود ... عزیزم ما از مهمونی که برات گفته بودم برگشتیم ... جات خالی انقدر خوش گذشششت که نگو ... رفتیم خونه خاله همه بودن ... گفتیم و خندیدیم و... بچه ها هم انقدر بازی کردن که دیگه خسته شده بودن با خودم گفتم اگه تو هم بودی الان بین اونا بودی.... عیبی نداره بلاخره که میای...بعد از خونه خاله رفتیم خونه اون یکی خاله آخه تازه خونه خریدن رفتیم سر بزنیم برگشتنه با خاله رفتم بیرون خرید فکر کنم یه ٣-٤ ساعتی پیاده روی کردیم و خرید کردیم خیلی حال داد خیلی وقت بود اینطوری پیاده روی نکرده بودم هوا هم سرد بود من سردم نبود ولی وقی اومدم خونه وووووواااااای فهمیدم که سرما خوردم گلو درد و استخون درد و لرز الانم که دارم برات مینویسم چسبیدم به شومینه ....عزیزکم ببین اگه تو هم بودی هااااا واسه تو هم همه چی میخریدم نی نی قشنگم ... راستی عزیزم باید از بابا خوب و مهربونتم تشکر کنم که من و برد مسافرت خیلی ازش ممنونم از همین جا به باباییت میگم عزیزم خیلی خیلی دوست دارم و بابت همه چی ازت ممنونم همسرم ... عاشقانه دوستت دارم و خواهم داشت