دلتنگی و خستگی ...!
سلام فسقل جان
سلام عزیزکم خوبی ...؟ یه چند وقت کوتاهی بود که باهات حرف نزده بودم فدات بشم الهی عزیزم مامان باز دلش گرفته و باز به تو فکر میکنه آخه نمیدونه چی میشه میای یا نه ...؟! واسه همین قشنگم فکرمخیلی مشغول شده ..نگرانم از نیومدنتحتی اصلا نمیخوام به نیومدت فکر کنم .. امیدوارم که سریع بیای عزیزم عاشقتم خیلی دلم گرفته ودلم تنگه برای همه چی ..وقتی به اومدنت فکر میکنم خیلی ذوق زده میشم امیدوارم که زوده زود بیای و مامان و از دلتنگی هایی که داره خلاص کنی .....کوچولوی من دیگه از تنهایی خسته شدم ...زود بیا و مامان و بابا رو منتظر نذار من و بابایی عاشقتیم و در موردت خیلی با هم صحبت میکنیم ..
راستی گلکم دیروز حسابی خونه تکونی داشتیم ها امیدوارم با اومدن تو هم دلم , دلتکونی بشه ..... من که تا ساعت ١٠ خواب بودم دیروز از ساعت ٧ بیدار بودم و ساعت ٨ خانمی که قرار بود بیاد و بهم کمک کنه اومد و همه جا رو حسابی تمیز کردیم خونه برق افتاد از شستن ظرف های پارتیشن و کابینت ها و پنجره ها گرفته تا زیر کابینت ها و پشت مبل ها وجارو و. گردگیری و.. هر چی فکر کردیم که تغییر دکوراسیون بدیم و مبل ها رو جا به جا کنیم نشد.. آخرشم کلی دستگیره و سفره و.... ریختم تو ماشین لباسشویی تا ساعت ٤ داشتیم کار میکردیم ولی خیلی خسته شده بودم و دیگه برام حالی نمونده بود ... واسه همین امروز تا ١١ خواب بودم ....خیالم راحت شد که خونه تکونیم تموم شد ودیگه کار زیادی ندارم کاش تو هم بودی عزیزم ...امسال که دیگه تموم شد ولی تا عید سال دیگه پیشمون باشی ها مامانی دیگه از تنهایی خیلی خسته شده و شدیدا بهت نیاز داره .... واسه همینه که میگم هم دلتنگم هم خسته ......