ثمره عشق *من و همسر **ابولفضل کوچولو **ثمره عشق *من و همسر **ابولفضل کوچولو **، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

** کودک من **

برنامه این هفته

سلام نی نی جونم خوبی ... از اون بالا ها چه خبر ... ؟ عزیزکم امروز امتحانای من و بابایی تموم شد و صبح زود ساعت ٦:٣٠ بلند شدیم و حاضر شدیم و ساعت ٧ هم راه افتادیم ...بریم دانشگاه انقدر خوابمون میومد که نگو اصلا دوست نداشتم از اون رختخواب گرم بلند شم ولی چاره نبود عزیزم باید میرفتیم ... خلاصه رفتیمو امتحان دادین خدا رو شکر راحت بود ... و یه دوری تو خیابون ها زدیم .. و بعد اومدیم خونه ... از اونجایی که صبح زود بلند شدیم و من که عادت به خواب بعد از ظهر نداشتم انقدر خسته بودم که یه ٢ ساعتی خوابیدم انقدر چسبید که نگووو....فسقلی من یه خبر من و بابایی ایشاا... اگه خدا بخواد ٥ شنبه  میخواییم بریم .... خونه مامان جون (مامان خودم ) و خونه ...
16 بهمن 1390

تفاوت مادر های قدیم و مادر های جدید ...

البته با عرض پوزش از همه ی مامانای امروز ...  ( صرفا جهت خنده )  راستی نظر فراموش نشه هاااااا     ادامه مطلب یادتون نره   گویند مرا چو زاد مادر    پستان به دهان گرفتن آموخت شبها بر گاهواره ی من    بیدار نشست و خفتن آموخت دستم بگرفت و پا به پا برد    تا شیوه ی راه رفتن آموخت یک حرف و دو حرف بر زبانم    الفاظ نهاد و گفتن اموخت لبخند نهاد بر لب من    بر غنچه ی گل شکفتن آموخت پس هستی من ز هستی اوست    تا هستم و هست دارمش دوست           گویند مرا ...
16 بهمن 1390

طنز ....

سلام دوستای گلم ... خوبید ... ؟ امروز تصمیم گرفتم یه سری مطالب طنز و جالب هم  بذارم براتون تا هر کی به وبلاگم سر زد بیشتر بهش خوش بگذره ...  نظر یادتون نره  هااااااا.... امیدوارم خوشتون بیاد                  بچه ۲۴ ساعت نیست به دنیا اومده ، برگشته بهم میگه نمیتونه راه بره ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ فقط میتونه پشتک بزنه !   * * * * * * * * * * * * * خاور اومده داریم اثاث خونه رو بار میزنیم ، میگه دارید از این محل میرید ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ داریم اثاث میبریم پارک خاله بازی کنیم !     * * * * * * * ...
16 بهمن 1390

تقدیم به همسرم

سلام همسر عزیزم میخوام به واسطه این وبلاگی که واسه فرزندمون دارم آماده میکنم از تو تمام مهربونیات تشکر کنم و بگم بابت همه چیز ازت ممنونم . و بهت بگم که خیلی دوستت دارم و از ته قلبم عاشقتم   اگه دنیا واسه من بود : توی هر ریشه خشکی بیت حرفاتو می کاشتم                               اون موقع بیت صدات رو توی گوش شب میذاشتم                        ...
14 بهمن 1390

.......

سلام عزیزم ... امروز خوشحالم ...    میدونی چرا  .....؟ آخه  بابایی داره واسه ناهار میاد خونه آخه میدونی من عاشق باباییت هستم و خیلی دلم میخواست که هر روز واسه ناهار پشم بود تا تنها نباشم ..وقتی خونه اس خیلی خوشحالم و چون باباجونت  غیر از جمعه ها ... روزای دیگه برای ناهار خونه نیست و مامانی تنهاس . ولی امروز که بابایی گفت برای ناهار میام خونه خیلی خوشحال شدم ......واسه این بابایی امروز زود میاد خونه چون فردا امتحان داریم و باید بریم دانشگاه ...  میاد که یه کم درس بخونیم ...امتحانش زیاد سخت نیست ... امیدوارم خوب بدیم ... جای تو هم خالیه فسقلی من که ناهار و سه تایی میخوردیم دور ...
12 بهمن 1390

هدیه مامانی

سلام دلبندم یادته اون وقتی رو که گفتم مامانی وقتی دید بیکاره تصمیم گرفت واست  پاپوش و شال و کلاه و پتو ببافه ... عزیزکم زیاد خوب نشده ولی همین که واسه تو بافتم و خیلی با ذوق بافته شده خوبه . آخه نمدونم کی میای و اصلا نمیدونم گل دختر میشی یا پسر میشی وگرنه کلی چیز میخواستم برات ببافم . اومدم و عکسا شو برات بذارم تا خودت ببینی   این پاپوشیه که مامانی واست بافته سلام خوشمل اینم از پتویی که ایشاا... هرقت اومدی بپیچم دورت تا سرما نخوری عزیزکم      فسقلی من اینارم گرفتم که بزنم رو پتوت که ساده نباشه ولی هنوز بهش نزدم گفتم شاید چیزه بهتری تا اون موقع پیدا کنم  خیلی عاشقتم  خیلی...
11 بهمن 1390