خاطرات مامان (یادش بخیر )
سلام
فسقلی من مامانی امروز داشت با یکی از دوستان دوران مدرسه اش صحبت میکرد به یاد اون روز ها و اون دوران مدرسه افتاده بودیم یاد روز هایی که توی مدرسه شیطنت میکردیم به یاد والیبال هایی که بازی میکردیم و یاد مسابقاتی که با هم میرفتیم توی سرویس و توی باشگاه وای خدای من چقدر خوش میگذشت دلم برای مدرسه و حال و هوای اون دوران خیلی لک زده کاش فقط ساعتی به اون روز ها برمیگشتیم و دوباره خاطرات برامون زنده میشد یاد دوست هایی که نمیدونم الان کجا هستن و دارن چی کار میکنن ...و در چه حالن ؟ چه روز هایی با هم داشتیم . یادش بخیر وقت های بیکاری همش تو حیاط بودیم و بازی میکردیم یادش بخیر من و دوستام که ٥-٦ نفر بودیم زنگ های تفریح وسط حیاط گرد میشستیم و منتظر میشدیم تا زنگ بخوره خلاصه امروز من و دوست مامانی به یاد اون دوران افتاده بودیم و کلی با هم دلتنگ اون روزا شدیم ....یادش بخیر ...یادش بخیر
کوچولوی من اینا رو گفتم که بدونی مامانی امروز چقدر دلتنگ بودو و بهت احتیاج داشت ....دوستت دارم