گردش دوتایی ..
سلام کوچولو
الان ساعت ١٢:٥١ دقیقه شبه و بابایی خوابه منم رفتم ولی خوابم نبرد و اومدم پیشت بابایی الان خوابه خوابه خوش به حالش زود خوابش میبره البته حقم داره من که باید کلی با خودم کلنجار برم و هی غلت بخورم اینور اونور تا خوابم ببره خلاصه خوابم نبرد و اومدم اینجا که از امشب بگم برات:
(( ادامه یادتون نره ))
عزیزکم جات خالی امشب منو بابایی دوتایی رفتیم بیرون دور زدیم و شام خوردیم هوا که نگو عالیه عالیه من عاشق هوای خنکم ...جات خالی رفتیم و روی یه تخت نشستیم امــــــــا چشــــمت روز بد نبینه تا نشستیم و داشتن شام و میاوردن یه خانواده ٥ -٦ نفری اومدن درست روی تخت کنار ما نشستن منم حســــــــاس جای شلوغ سختمه بشینم وغذا بخورم حالا این که خوبه بلند بلند حرف میزدن و جلوی حرف زدن ما هم گرفتن و تازه زنگ زدن ٤-٥ نفر دیگه هم اومدن تخت کناریشون ...من نمیدونم این همه تخت خالی چرا کنار ما نشستن مگه جا قحطه ...ای بابا خلاصه آخه نی نی من مامانی یه کم حساسه دوست نداره جایی که میره برای خوردن شام شلوغ باشه ... روی یه تخت دیگه اونور تر یه مامان و بابا بودن و یه دختر٣ ساله که مامان بهش میگفت شعر بخون و ازش فیلم میگرفت ..دختره هم پر از ناز و ادا نازی خیلی با مزه بود خلاصه با این همه تفاسیر خیلی خوش گذشت بابایی با اینکه امشب کار داشت ولی به خاطر من کاراشو گذاشت برای فردا که امشب بریم بیرون و با حال بود یادم نبود عکس بندازم ... فسقلی بابایی خیلی خوب و مهربونی داری حالا انشاا ... اگه بیای میبینی من عاشق باباییت هستم ..بهترینه ....راستی عزیزم یادم رفت بگم مامان جون اینا (مامان مامان ) امروز صبح از کربلا برگشتن یادم رفته بود بهت بگم به سلامتی برگشتن و امروز زنگ زد و گفت که احتمالا آخر هفته بیان پیشمون هوووووووراااا انقدر دلم براشون تنگه که نگو تازه شاید دایی و خاله هم بیان کلا روز خوبی بود عزیزم ....