برگشتیم...
ســـــلام فرشـــــته آســمونی مــــــن
اومدم خبر بدم ما برگشتیم .....الان جمعه اس و ساعت ١٠ شبه ..یه یک ساعتی هست رسیدیم ...بابایی هم رفت ورزش .....(فوتبال)....عزیزممممممممممم خیلی خوب بود خوش گذشت خیلی خیلی جات خالی اگه بدونی با نی نی حاله چه قدر بازی کردم ...حیلی با حال بود ولی حیف حییــــف که نرقته زود باید بر میگشتیم ...تا اومدیم به خودمون بیاییم باید بر میگشتیم ....گلم جات خالی رفتیم حرم حضرت معصومه ...انقده شلووووووووووووغ بود که نگــــــو....ماشاا.... اونجا نمیدونم یهو همه اومدن تو ذهنم و از خدا و حضرت معصومه خواستم که همه حاجت روا بشن ....و هر چی میخوان خدا بهشون بده ....بعد از اون دعا کردم که یه نی نی سالم و صالح یعنی تو .....زود بیای پیشمون ...خیلی خوش گذشت ...با بابایی دور حرم رفتیم گشتیم ...کلی زائر بودن به آدم حس خوبی دست میداد .....کنار ضریح که میخواستم برم خیلی شلوغ بود فکر نمیکردم بتونم برم هر کسی میرفت بر میگشت نفس نفس زنان وقرمز شد بین این همه جمعیت بر میگشت با خودم گفتم یعنی میتونم برم جلو ..ولی خدا رو شکر یهو تو این شلوغی یه جای خالی به چشمم خورد صلوات فرستادم و رفتم جلو انقده کنار ضریح موندم دستم رسید به ضریح دلم نمیومد بیام کنار ولی خب باید میومدم تا کسای دیگه هم بیان و دستشون به ضریح برسه....خلاصه خیلی خوب بود ...به شدت جات خالی بود امیدوارم که همه زود حاجتشون رو بگیرن ....از ضریح هم عکس انداختم بزارم تو وب برات تا ببینی....اینم عکسش
راستی گلم برگشتنه رفتیم تهران خونه عمه ناهار اونجا بودیم و بعدش برگشتیم...باز شدیم من و تو نت ...
اینم از خبر این چند روز....دوست دارم هوارتا