بازم مـــــــن ....:)
بنـام او که هـــــرچـــی شکـــر گذارش بــــاشــیم باز هـــم کـــم اســـت
سلام سلام صدتا سلام....... هزار و سیصدتا سلامممممم
سلامی به گرمی خورشید و به زیبایی گل
خب دوستای گلم و نی نی خومشلم بازم اومدم بنویسمممممم و به قول خودم بتعریفم
روز ٤ شنبه سر کار نرفتم چون قرار بود برامون مهمون بیاد مهمونامون هم مامانم جونم بود و با داداش جـــونیم
(خب حالا هر کی دوست داره بخونه بدوووو بره ادامه مطلب )
اون روز از صبحش که پا شدم افتادم به کارررررر میبینید چه فعالم خودمونیما ولی خودم حال کردم وقتی بیدار شدم اولش یه کم اومدم نت نکه معتادممممم اونم به طور شدید به قول آقای همسر که خیلی عاشقشممممم
معتادی شدی رفتتتتت برای همین نتونستم که نیامممم اومدم و یه کم واسه خودم گشت و گذار کردم
بعدششششششششش رفتم سراغ گاز اول از همه اونو تمیزش کردم برق افتاددددددد خودم اینطوری شدم بعد از اون
گلاب به روتون رفتم دبلیو یو سی رو شستم بعد از اون رفتم سراغ ناهارررررررررر خوشمزه ترین بخش کاررررررررر ناهار مرغ گذاشتم که دیگه خیالم از بابت ناهار راحت باشه و با خیال راحت به بقیه کارام برسم برنجم خیس کردم ... بعد
ازبرنج نوبت رسید به سالاد از اونجایی که کاهو یادم رفته بود بگم آقای همسر بگیره سالاد گوجه و خیار درست کردم حالا شاید عکسش رو گذاشتم خیلی خوب نشد ولی خب بدم نشد سالاد رو که درست کردم بعدش باز
اومدم نت مثلا میخواستم بین کارام یه کم استراحت کنم ههههههه ما اینیم دیگه ...اومدم وقتی از سر لب تاب
بلند شدم اصلا دلم نمیومداااااااااااااااا ولی خب مجبور شدم بلند بشم برم دنبال کارم ...وقتی پا شدم رفتم سراغ جارو برقی واییییییییییییی یه چیزه باحال وقتی میخواستم جارو بکشم حواسم نبود که سیمش داره کش میاد
جارو برقی رو کشیدم یهو لوله اش از جاش کنده شد و پرت شد سمت من هههههخخخخ ولی خب نگران نباشید درست شد بعد از اون گردگیری کردم حسابی مث خونه تکونی شده بود چند روز بود دلم میخواست بیافتم به
جون خونه که خدارو شکر قسمت شد ....گرد گیری که تموم شد آقای همسر میوه ها رو آورد اونارو هم شستم .. کابینت
هارو هم دستمال کشیدم فقط مونده بود برنج و چیدن میوه که اون دیگه وقتی نمیبرد ...خلاصه انقده اونروز خسته شدمممممم که حد نداره وقتی خونه رو نگاه میکردم میذوقیدم نزدیک اومدنشون هم که آماده و شدم و یه کم به خودم رسیدم و یه نموره هم آرایش کردمممممممم . اینم ماجرای این چند روزحالا امروزکه شنبه اس
داداش جومم اینا رفتن صبح آخیییییی جاشون خالیه رفتن و من بهترین فرصت رو دیدم که بیام
و بنویسیممم هووووووووررررررراااااااااا بلاخره نوشتم آخه هی حسش میومد و میرفت آخر شد ...واییییی راستی یادم رفت
بگمممممممم بافتنی که برای نی نی دوست جونم بافتمممممممم تموم شدددددد میزامشون تو پست بعدی ....
خب ممنونم دوست جونامممممممم خیلی دوستتون دارم ...
قصه ما به سر رسیدددددددد خانمه به نی نیش نرسید
منظور از خانمه خودممااااااااا
فعلا تا پست بعد بابای
خدانگهدارتون بازم میام پیشتون