خدایاااااااا واسه این عشق رویایی یه دنیا از تو ممنونمممممم .....ممنونم خدا جونم..
(( چه بی اندازه میخوامت..............چقدر خوب عاشقم کردی
تو از تو خلوت شبهام ..................یه دنیا بغض و کم کردی
چه بی اندازه درگیره ...................نگاه آسمونیتم.....
چه تو و خواب و چه بیداری .............به دنبال نشونیتم
یه دنیا از تو ممنونممم برای این همه شادی ..........
..چه سر شارم از عطر تووووو ..... تو به من زندگی دادی ))
سلامممممممممممممممم ...دوســــت جونی هاممممممممممممممممممممممم
ســـــــــــــلام نی نی خودممممممممممممممم خوبی فســــــــــــقلی من ....
خدایااااااااااااااااااا بی نهایــــــت ازت ممنونممممممممممممم خدایاااااااااااااااااااا نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم خدایاااااااااااااااااااااااااا هر چ شکرت کنم بازم کمه خــــــــدای من خــــــــدای خوب و مهربونـــــــمممممممممممممم تو چقــــــدربزرگی ....تو چقدر کریمی ....تو چـــــــقدر بخـــــشنده ایی ....خدایاااااااااااااااااااااا قربون حکمتــــــت برممممممممممممممم ....خدایاااااااااااااااااااااااااا به دادت شکر و به ندادتــــــــم شکرررررررررررررررررررررررررر
وایییییییییییییییییییییییییی خدای من ممنونمممممممممم ازت ...اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم و چی بگممممممممممم ...نمیدونم باید چطوری بــــــــــــگمممممممممم ....خدایا قربونت برم ..خدایا ...ممنونم که به منم لطف کردی و اجازه دادی این طعم خوب رو منم بچشممممممممممم
خدایااااااااااااااااااااا دوست دارمممممممممممممممم
بـــــیـــــایــــــــــــید ادامـــــــه مـــــــــــــــطــــــلب
بازم سلام ...
دوستای گلمممممممممممممم نمیدونم از کجا شروع کنم و چی بگم ..بلاخره نی نی من اومد بلاخره نوبت منم شد ..
خب از روز ٤ شنبه هفته پیش میگمممممممممممم .....
روز ٤ شنبه بود درست ساعت 3و 4 بود میخواستیم از سر کار برگیردیم خونه یعنی آقای همسر بیرون کار داشت قرار شد منو بزاره خونه و بره ....قرار بود وقتی من اومدم خونه بی بی چک
بزارم ....رسیدم خونه و گلاب به روتون دبلیو داشتم رفتم دبلیو سی بعد بی بی چک گذاشتممممممم
میدونستم که مث همیشه که بی بی میزاشتم این بارم منفی میشه ...برای همین خیلی بهش نگاه
نکردم ....بعد خواستم بیام بیرون گفتم بزار ببینمش بعد برم بیرون دیدمش وایییییییییییییییییییییییییی خدای من باورم نمیشد ...فکر کردم اشتباه دیده چشمام ...چند بار پلک زدم باز نگاهش
کردم .....وایییییییییییییییییییییییییی این چیزی که میدیدم اصلا باورم نمیشد ....نمیدونستم دارم درست میبینم یا نه ....ولی انگار درست بود .. +++++ بود ..نمیدونم چند بار نگاهش کردم نمیدونم ....ولی میدونم خیلی بود ...خیلی پر رنگ نبود ولی مشخص بود کاملا
برای همین نمیدونم چطوری و با چه حالی از دستشویی اومدم بیرون اومدم بیرون و نمدونستم چی کار
کنم نمیدونستم چیزی رو که دیدم باید باور کنم یا نه ....ولی وقتی اومدمبیرون نمیدونید چه حالی بودم
انگار نفسارو من نمیکشیدم انگار قلبم سرعت زدنش دو برابر شده بود ...انگار دست و پاهامو کرده بودم
تو قالب یخ انقدر یخ کرده بودم ....نفسم بند اومده بود دستام میلرزید ....مث این دیوونه ها از این ور به
اون میرفتم ....دلم میخواست داد بزنممممممممممم دلم میخواد فریاد بکشمممممممم بگممممممممممم خدایااااااااااااااااا شکرتتتتتتتتتتت بگم خدایا ممنونم ....بگم خدایا یعنی من مامان
شدم ...یعنب الان تو دلم یه موجود زنده داره رشد میکنه واییییییییییییی نه باورم نمیشد ....باورم
نمیشد که بلاخره منم به اون چیزی که میخواستم رسیدم ...دلم میخواست بلند بلند گریه کنم شوکه
شده بودم نمدونم اون لحظه چطوری گذشت ..نمیدونم چطوری آروم شدم ...آروم شدم و یه چند لحظه
قبل فکر کردم که چه چیزی دیدم ....ولی باید باور میکردم باید میدونستم که اون چیزی که دیدم حقیقت داره ....
برای همین به همسری چیزی نگفتم ....دلم میخواست اون لحظه که میفهمه ببینمش دلم میخواست
عکس العملش رو ببینم ...برای همین خیلی خودم رو نگه داشتم که بهش نگم چون میدونستم پیش همکارشه و نمیتونه درست حرف بزنه برای همین یه اس آماده کردم به این متن :
(( ٣=١+١
سلام بابایی من الان تو دل مامانی هستم مواظبمون باش هووووووووووووووووورررررا بلاخره من اومدم بابایی مهربون دوست دارمممممممممممم .....))
بعد صبر کردم تا همسری بیاد خونه ...تا رسید خونه اسی که براش آماده کرده بودم رو براش فرستادم
واییییییییییییییییی نمیدونید وقتی خوند چشماش ٤ تا شد یهویی آب دهنش رو قورت داد و یه نگاه به من کرد دید منم دارممممم ذوق میکنم اصلا باورش نمیشد گفت این بی بی چک ها الکی گفتم نه
باور کن تو همون دبلیو سی مثبت شد ازش عکس انداختم همون موقع که نشونت بدم بازم باورش نشد
گفتم خب یه بی بی دیگه دارم میخوای اونم بزارم . گفتم اگر اشتباه بشه همون کی اشتباه شده این یکی نمیشه ...گفت آره گذاشتم وایییییییییییییییییییییییییی اونم +++++++++++ شد خودم دیگه مطمئن شده بودم خبری هست ...همسری هم کم کم دیگه داشت باور میکرد ....ولی خب بازباورش نمیشد میگفت نه ..آخه این ماه خیلی سرمون شلوغ بود ....ماه
اولی بود که من سرکار میرفتم ....مهمون داشتم و خلاصه .....برای همین میخواستم یکشنبه بعد از
تعطیلات برم آز که عدد بتا بره بالا ولی خب جناب آقای همسر کلی وسوسه ام کرد که برم فرداش آزبدم
یعنی روز ٥ شنبه ... ساعت ١٢ رفتم آزمایشگاه گفت ساعت ٢ بیا بگیر ...خدای من منو میگی
ساعت نزدیک٢ بود ..دستام یخ کرده بود همش وحشت داشتم از اینکه بگن منفیه ..رفتم ولی نمیدونم با
چه پایی اصلا پاهام قدرت راه رفتن نداشت ...حسابی سست شده بود آزمایگاشه هم طبقه سوم بود و
کلی پله هر پله ایی که میرفتم کلی فکر و خیال ازذهنم میگذشت که جواب چیه هر چی نزدیکترمیشدم
تپش قلبم بیشتر میشد وقتی رسیدم پست در نفس نفس میزدم برای همین چند دقیقه صبر کردم
پشت در تا حالم جا بیاد ...چند تا نفس عمیق کشیدم و رفتم تو ...خودم فهمیدم از استرس لبامم
خشک شده ...وقتی رفتم منشیه پرسید چند وقته عقب انداختی ...گفتم ٩-١٠ روزه گفتم منفیه ....گفت نه منفی نیست ولییه کم عدد بتا پایینه ...از یه خانمه پرسید که اونجا کار میکرد
گفت نه عدد بتا برای ٩-١٠ روز ٦٢ خوبه زیاد بالا باشه امکان سقطش بیشتره ...برای همین خیالم راحت شد همسری پایین تو ماشین منتظر بود برای همین طاقت نیاورد و از همون پایین زنگ زد گفت
چی شد ..گفتم صبر کن دارم میام ...گفت چی شد گفتم دارم میام ....وایییییییییییییییییییییییییییی الان مث فیلم داره ازتو ذهنم رد میشه ....رسیدم پایین
نمیتونستم جلو لبخندم رو بگیرم شانس آوردم سر ظهر بود وگرنه فکر
میکردن دیوونه شدم ....تا رسیدم دم ماشین از پنجره به همسری گفتم بابا شدی ....ایووووووووووووووووووووووووووول همسری همینطوری منو نگاه میکرد ...و خوشحال
شددددددددد .....شاید من اون لحظه بیشتر از ٤٠ -٥٠ بار گفتم خداا شکرتتتتتتتتتت خدایا شکرت ....هی میگفتم و به همسری میگفتم واییی خیلی خوشحالم عزیزم ...بلاخره ما هم به
آرزومون رسیدم .......من برای همون عدد بتا یه کم نگران بودم ..برای همین باز امروز رفتم آزمایش دادم بتا شده بود ٢٣٩ وایییییی خیلی خوشحال شدم دوباره ...امروزم رفتم دکی گفت خوبه عدد بتا
رو هم گفت احتمال زیاد نطفه دیر تشکیل شده که عدد پایین بود گفت چون از اون آز تا این آز عدد قابل
توجهی بالا رفته خوبه نرماله ....منم که بازم خوشحال شدممم...برام قرص اسید فولیک ٥ نوشت گفت
روز یکی بخورم ....سن تقریبی نینی رو هم گفت ٤و نیم هفته تا ٥ هقتته ...حالا برای ٢ هفته
دیگه سونوبرام نوشت ...که برم تو رو خدابرام دعا کنید همه چی خوب باشه قلب نی نی تشکیل بشه ...دعا کنید برام
انشاا... برم سونو و با خبرای خوب بیام باور نمیکنید وقتی بی بی مثبت شد همه منتظرا اومدن تونظرم ..انشاا... که خدا به زودی به همه اونا هم نی نی نازززززززززز و سالم میده ....همش
میگم خدایا فقط سالم باشه ....خدایااااااااااااااااااااا شکرت خدایا به همه منتظرا همه اونایی که چند وقته
نی نی میخوان یه نی نی سالم صالح بده ....خدایااااااااااااااا ممنونتم که بهترین عیدی رو بهم دادی یک روز قبلاز عید غدیررررررررررررررررررر
این عکس بی چک اولیه ...
اینم عکس دوم
وایییییییییییی گلمممممممممم کوچولوی من ....خیلی دوست دارمممممممممم خیلی از بابت که پیشمی خوشحالمممممممممم ....من و بابایی داریم هرروز درباره تو حرف میزینیم ....خیلی عاشقتیم .. به مامنی قول به ٩ ماه سفت و محکم بهش بچسبی و تا وقتش برسه ....بوووووووووووووس دردونه من یووووووووووووس قشنگم بوسسسسسسسس هدیه الهی .....