ثمره عشق *من و همسر **ابولفضل کوچولو **ثمره عشق *من و همسر **ابولفضل کوچولو **، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

** کودک من **

خاطرات مامان (یادش بخیر )

سلام  فسقلی من مامانی  امروز داشت با یکی از دوستان دوران  مدرسه اش صحبت میکرد  به یاد اون روز ها و اون دوران مدرسه  افتاده بودیم یاد روز هایی که توی مدرسه   شیطنت میکردیم به یاد والیبال هایی که بازی میکردیم   و یاد مسابقاتی که با هم میرفتیم  توی سرویس و توی باشگاه وای خدای من چقدر خوش میگذشت دلم برای مدرسه و حال و هوای اون دوران خیلی لک زده کاش فقط ساعتی به اون روز ها برمیگشتیم و دوباره خاطرات برامون زنده میشد یاد دوست هایی که نمیدونم الان کجا هستن و دارن چی کار میکنن ...و در چه حالن ؟ چه روز هایی با هم داشتیم . یادش بخیر وقت های بیکاری همش تو حیاط بودیم و بازی میکردیم  یادش بخیر من...
8 بهمن 1390

اینو دادم بابایی نوشت

سلام   خداوند متعال نعمتهای بی کرانی را به بنده های خودش عنایت کرده، که یکی از آن فرزنده.به نظر من بچه دار شدن خوبه اما باید خیلی از مسائل رو مد نظر قرار داد . نگاه عاطفی لطیف مادرانه بعضی وقتها اصل موضوع رو تحت الشعاع قرار میده.که باعث گمراهی مادر و پدر میشه٠ ما نباید مهمترین اصل زندگی و خلقت انسان رو نادیده بگیریم.مسائل عاطفی و لطایف والدین بعضی اوقات باعث تغییر مسیر تربیتی کودک میشه .در صورتی که مسیر اصلی مسیر رسیدن به کمال و در یک جمله تبدیل شدن به یک انسان واقعیه.انسانی که همان بنده واقعی برای معبود خود است.      ادامه مطلب رو  یادتون نره بخونید     خانومم میگه بسه ف...
8 بهمن 1390

فقط بخاطر تو

سلام فسقلی من بازم مامانی اومد پیشت تا باهات صحبت کنه قشنگم یه چند وقتی بود به بابایی میگفتم بیاد و باهات صحبت کنه ولی انقدر کار داشت نشد تا دیشب که  بهش گفتم بیاد و بشینه دو کلام باهات صحبت کنه فقط بخاطر تو اومد  آخه خیلی  خوابش میومد ولی  فقط به   خاطر تو اومدو .... اونم دلش تو رو میخواد اون اولا که با  بابایی در مورد تو صحبت میکردم از مسئولیت سنگینی که اگه بیای رو دوشمون میفته میگفت و  میگفت خیلی کار سختیه بچه بزرگ کردن و تربیت درستش و ....  البته بابایی میگه نصف بیشتر تربیت بچه دست مامانشه  اونه که صبح تا غروب پیششه . خب منم قبول دارم حرف های بابایی رو ولی به قول خود بابایی که آدم ب...
8 بهمن 1390

اولین خرید برای تو

کوچولوی قشنگم سلام   تو نوشته های قبلی یادم رفت بگم که من وبابایی برات چی گرفتیم یه  روز منو بابایی رفته بودیم دانشگاه برگشتنه تو راه رفتیم  بازار بگردیم قصد خرید نداشتیم ولی رفتم یه جا لباس بچه داشت یهو دلم خواست واست یه چیزی بگیرم  دلم میخواست همه چی واست بگیرم بابایی هم که نه نگفت چون خودشم یه جورایی دلش میخواست. یکی نه بود بگه  نه به داره نه به باره  دیگه وسیله خریدنت دیگه چیه دیگه نمیدونستن دل واین چیزا  سرش نمیشه .بلاخره رفتیم و واست یه ست 18 تیکه لباس و یه شیشه شیر سبز واست گرفتیم سبز گرفتیم که اگه دختر باشی یا پسر باشی خوب باشه  حالا  عکسشو واست میزارم که بزرگ شدی ببین...
7 بهمن 1390

کاش.....

سلام نی نی من بازم اومدم پیشت چون باز مامانی دلتنگت شد . و فکر کنم بعد از ٣ روز اومدم تا باهات صحبت کنم . عزیزم ای کاش بودی تا به جای این نوشته ها و دلتنگ شدن ها از لحظه های خوب با هم بودن مینوشتم عکس هات و میذاشتم و از شیرین کاریات وشیرین زبونیات مینوشتم و  واست تعریف میکردم که چه کارا میکنی و دل  مامانی رو میبری .عزیزکم خیلی لحظه شماری میکنم واسه اومدنت و دیدن پاره ای از وجودم .. نمیدونم دختری یا پسر نمیدونم ... ولی امیدوارم بیای و سالم پا توی این دنیا بزاری ...الان دیگه زندگی منو بابایی فقط تو رو کم داره .  چه شود که بیاید آن روز که به تو رسیده باشم           &n...
7 بهمن 1390

تقدیم به نی نی مامان و بابا

برای تو                                                      تو قلب خود همیشه اسم تو رو نوشتم میخوام بگم عزیزم میای تو سرنوشتم لحظه به لحظه با تو چشمام در انتظاره برای دیدن تو روز ها رو میشماره شدم مسافر ای دل کاش کعبه ای تو بودی ای خواب عاشقونه تو هم صدای من باش بمون تو آشیونه عطر وهوای من باش نشستی توی فکرم ای باور یگانه    ای کاش تو...
6 بهمن 1390

حرف مامان و بابا

سلام دردونه . من وبابایی خیلی در مورد تو صحبت میکنیم چون نمیدونیم کی میای ؟ میدونی چیه راستش من لحظه شماری میکنم واسه اومدنت وتو خیالم همش تصورت میکنم و تو آغوش کشیدنت رو تجسم میکنم آخ که چقدر شیرینه  .آخه من نیومده خیلی دوست دارم وعاشقتم نمیدونم اگه بیای دیگه چی میشه ........ من از اینکه اگه تو وارد زندگیمون بشی خیلی با بابایی حرف میزنم بهش میگم اگه بیاد زندگیمون از این شیرینی که هست شیرین تر میشه و میگم اگه بیاد مامانیش دیگه تنها نیست و حوصله اش سر نمیره .آخه اون موقع همش باید با تو سر وکله بزنم شیطونک من .بابایی هم همه حرفای منو قبول داره اونم دوست داره تو زود تر بیایی پیشمون و از اون به بعد زندگی ٣ تایی رو شروع کنیم .خیلی دوس...
20 دی 1390