ثمره عشق *من و همسر **ابولفضل کوچولو **ثمره عشق *من و همسر **ابولفضل کوچولو **، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

** کودک من **

****....شـــمارش معـــکوس شـــــــــروع شد ....****

سلام به نی نی و به همه دوستای وبلاگی خووووووووووووودم پری روز رفتیم سونو گرافی  اون روز سن بارداری رو برام زده بود 36هفته و 4 روز و با حساب امروز توفسقلم 36 هفته و 6 روزته . و تو پسمل گلمون 2 کیلو و 900 بود وزنت قربونت برم ...دیروزم جواب سونو رو بردم پیش خانم دکی تا تاریخ دقیق اومدنت رو بهم بگه رفتم و بازم صدای قلب نازت رو شنیدم و بعدش تاریخ داد و گفت اگه انشاالله تا اون موقع اتفاقی نیافته و گفت   تـــــــــو 10 تــــــــــــــیـــر مــــیــــــایـــــی بغــــــلمـــون هـووووووورااا فقط 14 روزه دیگه مونده عزیزم   شـــــــــــمارش معــــــــــکوس تا دیـــــ...
27 خرداد 1392

9/2/92 ...پــــایـــان هفــــته 30 و شــروع هفته 31

  سلام گــــــــــــــل پســــــرم  .....عزیز دلــــــــم سلام عچــــق مامانی آآآآآآآخ اگه بدونی چقدردلم برات تنگ شده ...خیلی دوست دارم زود زود بگذره این  چند وقت ...همش به بابایی میگم دلم برای پسرمون تنگ شده ...وقتی تکون میخوری هاااااااااا عششششششق دنیا رو میکنم و کلی حال میکنم هر بار که تکون میخوری انگار بار اولیه که تکون میخوی به اندازه همون بار اول ذوووووووووووووق میکنم ...توی ذهنم تصورت میکنم نمیدونم چه شکلی هستی انشاالله سالم و صالح باشی گل من ...     (( ادامه مطلب هم هستاااااااااا یادتون نره )) دارم واسه اومدنت لحظه شماری میکنم هی سعی میکنم زیاد فکر نکنم که برام زودتر بگذره ولی خب چه...
9 ارديبهشت 1392

آهاااااای کمــــــک ...!!!!!!

سلام به همه دوستای گل گلاب وبلاگی خودم   متاسفانه قضیه اینه که به مشکل بر خوردم  حتما تو خودتون میگید چه مشکلی ؟؟؟!!!! مشکلم اینه که نمیتونم واسه بقیه برم نظر بزارم موقعی که میخوام نظر رو بزنم باز بشه یه صدایی میده و باز نمیکنه هـــــــــــی روزگـــار!!!!!!!!!!!!!!!!  تا الان چند بار به وبلاگ دوستای گلم  رفتم که نظر بزارم ولی هر کاری کردم  نشد که نشد  ..چه پست اولشون چه بقیه پستااااااا ..شما نمیدونید چرا اینطوری شده ؟؟؟/؟؟.   حالا مونــــــــــــــــــــدم چــــــــــی کار کنم کمــــــــــــکم کنید لفـــــــــــطا .....!!!!   ...
27 فروردين 1392

20/1/92....اگه گفتین ؟؟!!!!!!!!!!!

  سلاممممممم   نمیخوووووووووواد فکر کنید خودم میـــــگمممممممم چون واسه همین اومـــــــــــدم  توی این تـــــاریخ یعنی ٢٠ فــــروردین ٩٢ سرویــــــــس چوب نی نی حـــــــاضر شد و آوردن برامووووووون   هوووووووووووووووررررررررررررررررررا به افتخار گل پسر نااااااااااااااااااااااازم .... به افتخار تو عزیزترینم   ...
23 فروردين 1392

18/1/92...شروع ماه 7...

  سلام دلبندم تو امروووووووووووووز وارد ماه (( هــــــــــفـــتـــم (٧) )) شدی عزیز دلـــــــــم هووووووووووووووررررررررااااا  ..... ......فردا هم ٢٧ هفتت تموم میشه و وارد هفته ٢٨ میشی ....   دیدی چه زود میگذره ...هــــــــی !!!!!! امیدوارم که این ٣ ماه آخرم زود زود بگذره آخه هم من هم بابایی خیلی منتظریم گل من ... راستی عزیزم برات رفتیم روروک هم گرفتیم و با اسباب بازی .... ولی خب هنوز وسایلی رو که گرفتیم نیوردیم خونه من که دل تو دلم نیست ..اخه میخوام زودتر بچینمشووووووووون و هی نگاهشون کنم نازنازی من .... تخت و کمدت هم گفتن شروع کردن به ساخت قربونت برم فکر نمیکنم خیلی طول بکشه ......
18 فروردين 1392

سال خوبی داشته باشیم ...انشاالله

یه سلام گرم به همه دوست جونی های وبلاگی خودم و گل پسرم .. . و یه سلام خیلی ویژه به پسر نازم ابولفضلم که خیلی دوستش دارم و با تکوناش به من آرامش میده و میگه مامانی سلام....و داره واسه خودش اون تو میگرده ... خیلی دوست دارم ابولفضل نازم پسر قشنگم سال نو بر همگی مبارک باشه انشالله همگی سال خوبی داشته باشیم در پناه خداوند امروز ٧ رو از عید و سال جدید میگذره ولی من نتونسته بودم یعنی وقت نکرده بودم بیام وبلاگت آخه حسابی مشغول بودم و شب هم حسابی خسته فقط یکی دو روزه اول یه کم خلوت بود بعدش حسابی مشغول شدیم ...خدارو شکرررررررررررر همه چیز خوب بود به لطف خدا و تمام مهربونی هاش ما تونستیم یه بهار دیگه رو هم بب...
7 فروردين 1392

سلام گل پسرم ...

سلامممممم نـــــــفـــس.....سلام عزیزممممممممم بازم اومدمممممممم .... سلام گل باغ زندگی خوبی مامان جووووووون ؟ بهت خوش میگذره ؟ فسقل من دیگه تکوناتو تقریبا کامل حس میکنم فدای اون حرکاتت بشم هزار ماشاالله قوی شدی پسر قشنگم دیروز و پریروز حسابی وول خوردیکه دیگه سریع به شکمم نگاه کردم ببینم معلومه یا نه دیدم مشخـــــــصه انقده ذوقیدم که نگووووووو >www.kalfaz.blogfa.com دیروز که رو مبلدراز کشیده بودم متوجه شدم داری تکون میخوری سریع دست بابا رو گذاشتم رو  شکمم بابا هم کاملا حست کردددددددد و با خوشحالی گفت آرررررره تکون میخوره فدای تن کوچیکت  بشم که خودتو نشون بابایی دادی قربونت برممممم بابایی خیلی خوشحال شد...
23 اسفند 1391