ثمره عشق *من و همسر **ابولفضل کوچولو **ثمره عشق *من و همسر **ابولفضل کوچولو **، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

** کودک من **

.......

سلام عزیزم ... امروز خوشحالم ...    میدونی چرا  .....؟ آخه  بابایی داره واسه ناهار میاد خونه آخه میدونی من عاشق باباییت هستم و خیلی دلم میخواست که هر روز واسه ناهار پشم بود تا تنها نباشم ..وقتی خونه اس خیلی خوشحالم و چون باباجونت  غیر از جمعه ها ... روزای دیگه برای ناهار خونه نیست و مامانی تنهاس . ولی امروز که بابایی گفت برای ناهار میام خونه خیلی خوشحال شدم ......واسه این بابایی امروز زود میاد خونه چون فردا امتحان داریم و باید بریم دانشگاه ...  میاد که یه کم درس بخونیم ...امتحانش زیاد سخت نیست ... امیدوارم خوب بدیم ... جای تو هم خالیه فسقلی من که ناهار و سه تایی میخوردیم دور ...
12 بهمن 1390

هدیه مامانی

سلام دلبندم یادته اون وقتی رو که گفتم مامانی وقتی دید بیکاره تصمیم گرفت واست  پاپوش و شال و کلاه و پتو ببافه ... عزیزکم زیاد خوب نشده ولی همین که واسه تو بافتم و خیلی با ذوق بافته شده خوبه . آخه نمدونم کی میای و اصلا نمیدونم گل دختر میشی یا پسر میشی وگرنه کلی چیز میخواستم برات ببافم . اومدم و عکسا شو برات بذارم تا خودت ببینی   این پاپوشیه که مامانی واست بافته سلام خوشمل اینم از پتویی که ایشاا... هرقت اومدی بپیچم دورت تا سرما نخوری عزیزکم      فسقلی من اینارم گرفتم که بزنم رو پتوت که ساده نباشه ولی هنوز بهش نزدم گفتم شاید چیزه بهتری تا اون موقع پیدا کنم  خیلی عاشقتم  خیلی...
11 بهمن 1390

ریحانه بهشتی

سلام نی نی من خوشگلم  خوبی ... اون بالا بالاها بهت خوش میگذره ...؟ آبنبات ,مامانی تا از خواب بیدار میشه و صبحانه میخوره سریع میاد پیشت ... ببین هنوز که نیومدی مامانی همش پیشته و همش میاد سراغت ... میدونی کوچولوی من دیشب مامانی اصلا خوابش نمی برد .. یعنی بیشتر شبا همینه دیشب که خوابم نبرد یه کم بافتنی بافتم   و بعدش تصمیم گرفتم برم سراغ کتاب ریحانه بهشتی میدونی اون چیه عزیزم ......؟  اون کتابی که از وقتی که به تو فکر کردم رفتم گرفتم تا اطلاعاتم رو در مورد تو ببرم بالا ... تو اون کتاب همش در مورد تو و دوستای کوچولویی مث تو نوشته از موقعی که تصمیم به اومدن میگیرن تا  تمام مراحل رشد و اع...
9 بهمن 1390

خاطرات مامان (یادش بخیر )

سلام  فسقلی من مامانی  امروز داشت با یکی از دوستان دوران  مدرسه اش صحبت میکرد  به یاد اون روز ها و اون دوران مدرسه  افتاده بودیم یاد روز هایی که توی مدرسه   شیطنت میکردیم به یاد والیبال هایی که بازی میکردیم   و یاد مسابقاتی که با هم میرفتیم  توی سرویس و توی باشگاه وای خدای من چقدر خوش میگذشت دلم برای مدرسه و حال و هوای اون دوران خیلی لک زده کاش فقط ساعتی به اون روز ها برمیگشتیم و دوباره خاطرات برامون زنده میشد یاد دوست هایی که نمیدونم الان کجا هستن و دارن چی کار میکنن ...و در چه حالن ؟ چه روز هایی با هم داشتیم . یادش بخیر وقت های بیکاری همش تو حیاط بودیم و بازی میکردیم  یادش بخیر من...
8 بهمن 1390

اینو دادم بابایی نوشت

سلام   خداوند متعال نعمتهای بی کرانی را به بنده های خودش عنایت کرده، که یکی از آن فرزنده.به نظر من بچه دار شدن خوبه اما باید خیلی از مسائل رو مد نظر قرار داد . نگاه عاطفی لطیف مادرانه بعضی وقتها اصل موضوع رو تحت الشعاع قرار میده.که باعث گمراهی مادر و پدر میشه٠ ما نباید مهمترین اصل زندگی و خلقت انسان رو نادیده بگیریم.مسائل عاطفی و لطایف والدین بعضی اوقات باعث تغییر مسیر تربیتی کودک میشه .در صورتی که مسیر اصلی مسیر رسیدن به کمال و در یک جمله تبدیل شدن به یک انسان واقعیه.انسانی که همان بنده واقعی برای معبود خود است.      ادامه مطلب رو  یادتون نره بخونید     خانومم میگه بسه ف...
8 بهمن 1390

فقط بخاطر تو

سلام فسقلی من بازم مامانی اومد پیشت تا باهات صحبت کنه قشنگم یه چند وقتی بود به بابایی میگفتم بیاد و باهات صحبت کنه ولی انقدر کار داشت نشد تا دیشب که  بهش گفتم بیاد و بشینه دو کلام باهات صحبت کنه فقط بخاطر تو اومد  آخه خیلی  خوابش میومد ولی  فقط به   خاطر تو اومدو .... اونم دلش تو رو میخواد اون اولا که با  بابایی در مورد تو صحبت میکردم از مسئولیت سنگینی که اگه بیای رو دوشمون میفته میگفت و  میگفت خیلی کار سختیه بچه بزرگ کردن و تربیت درستش و ....  البته بابایی میگه نصف بیشتر تربیت بچه دست مامانشه  اونه که صبح تا غروب پیششه . خب منم قبول دارم حرف های بابایی رو ولی به قول خود بابایی که آدم ب...
8 بهمن 1390

اولین خرید برای تو

کوچولوی قشنگم سلام   تو نوشته های قبلی یادم رفت بگم که من وبابایی برات چی گرفتیم یه  روز منو بابایی رفته بودیم دانشگاه برگشتنه تو راه رفتیم  بازار بگردیم قصد خرید نداشتیم ولی رفتم یه جا لباس بچه داشت یهو دلم خواست واست یه چیزی بگیرم  دلم میخواست همه چی واست بگیرم بابایی هم که نه نگفت چون خودشم یه جورایی دلش میخواست. یکی نه بود بگه  نه به داره نه به باره  دیگه وسیله خریدنت دیگه چیه دیگه نمیدونستن دل واین چیزا  سرش نمیشه .بلاخره رفتیم و واست یه ست 18 تیکه لباس و یه شیشه شیر سبز واست گرفتیم سبز گرفتیم که اگه دختر باشی یا پسر باشی خوب باشه  حالا  عکسشو واست میزارم که بزرگ شدی ببین...
7 بهمن 1390

کاش.....

سلام نی نی من بازم اومدم پیشت چون باز مامانی دلتنگت شد . و فکر کنم بعد از ٣ روز اومدم تا باهات صحبت کنم . عزیزم ای کاش بودی تا به جای این نوشته ها و دلتنگ شدن ها از لحظه های خوب با هم بودن مینوشتم عکس هات و میذاشتم و از شیرین کاریات وشیرین زبونیات مینوشتم و  واست تعریف میکردم که چه کارا میکنی و دل  مامانی رو میبری .عزیزکم خیلی لحظه شماری میکنم واسه اومدنت و دیدن پاره ای از وجودم .. نمیدونم دختری یا پسر نمیدونم ... ولی امیدوارم بیای و سالم پا توی این دنیا بزاری ...الان دیگه زندگی منو بابایی فقط تو رو کم داره .  چه شود که بیاید آن روز که به تو رسیده باشم           &n...
7 بهمن 1390

تقدیم به نی نی مامان و بابا

برای تو                                                      تو قلب خود همیشه اسم تو رو نوشتم میخوام بگم عزیزم میای تو سرنوشتم لحظه به لحظه با تو چشمام در انتظاره برای دیدن تو روز ها رو میشماره شدم مسافر ای دل کاش کعبه ای تو بودی ای خواب عاشقونه تو هم صدای من باش بمون تو آشیونه عطر وهوای من باش نشستی توی فکرم ای باور یگانه    ای کاش تو...
6 بهمن 1390